Sunday, October 22, 2006

نیش عقرب نه از ره کین است ... اقتضای طبیعتش این است

با یه ذره تفریح چطورین ؟
...
زاده آبان با علامت فلکی عقرب , در میانه زیر و زبر شدن طبیعت و خزان همه رنگ زاده شده و به بیانی دیگر نشانگر ضرورت میرایی به منظور تداوم زندگی است.
مارس و پلوتون سیارات حاکم بر علامت فلکی آبان ماه هستند. یکی نیروی مبارزه و کشمکش تحت تأثیر سیاره مارس و دیگری تمایل به پنهانکاری عمیق تحت نفوذ سیاره پلوتون
متولد آبان دارای عنصر وجودی آب است. این افراد را می توان به آب های ساکنی تشبیه کرد که در اعماق نفوذ می کنند
: آنچه متولد این ماه باید بیاموزد
(عشق همراه با فداکاری و از خود گذشتگی است(سپاس واقعا... بشکنه این دس که
...
: ویژگیهای مثبت
نافذ است
آرام و مطمئن است
حامی و حافظ است
جنبه خود انتقادی دارد
مهربان و دلسور است
پر احساس و عاطفی است
امانتدار است
(...و (بابا بیشتر از این خجالت نده
:ویژگیهای منفی
(مکار است (هان؟
(لجوج است(نه
(سلطه جوست (چی؟
(شکاک است (دیگه چی
(اهانتگر است (اوا.
(زود به خشم می آید(کی گفته؟
(مرموز و پنهانکار است (ای بابا
(خلق و خوی متغیر دارد (هوووووووووم؟
(متعصب اس...( بسه دیگه
...
درون هر متولد آبان که تحت نفوذ نیرومند علامت عقرب قرار دارد شخصی لجوج و نفوذ ناپذیر وجود دارد. از این رو راز یک متولد آبان پیوسته بصورت یک راز باقی می ماند.
...
: ویژگیهای ظاهری
(چشمانی نافذ دارد (باید از دیگرون پرسید
(ابروانی ضخیم دارد (خدا بیامرزه
(دارای اندامی ورزیده است ( هه هه
(دست و پاهایی پر مو دارد ( خدا بدور
(از ظاهری متناسب برخوردار است ( پس چی ؟
(دارای پاهایی خمیده و قوسی شکل است ( عیب نزار رو دختر مردم دیگه
(مچ های پهنی دارد ( خیلی
اغلب در خود فرو می رود , حتی زمانی که در کنار دیگران است
...
: ویژگیهای شخصیتی
(هیچگاه چاپلوسی نمی کند ( عمراً
(به ظاهر خونسرد است ( هووووووم
(فقط زمانی که می خواهد لبخند می زند ( و زمانی که نمی خواهد
(می تواند به آسانی به راز همه پی ببرد ( جدی؟
تفکراتش را بصورت راز مخفی می کند
(نزد خانواده و دوستان خود محبوب و دوست داشتنی است (آره ؟... به به
(خستگی ناپذیر است (ای بابا
...
: مشاغل مناسب برای متولدین آبان ماه
این افراد ممکن است کارگاه ( با این همه سکرت بازی معلومه خب!) , پاتولوژیست , جراح ( یادش به خیر , بچگی خیلی می خواستم ) دانشمند , کارگر فاضلاب ( شانس رو برم ), مأمور کفن و دفن (بسم ا... ) قصاب و یا ارتشی حالا باز این یه چیزی ) شوند).
...
: روابط دوستانه متولدین آبان
معمولاً متولدین آبان کسانی را برای دوستی می پسندند که برتری های پر جاذبه آنها را تشخیص دهند و بدون ترس یا تحسین اغراق آمیز بر این برتری ها تکیه کنند
متولدین این ماه دوستان اندکی را انتخاب می کنند ( آی گفتی ) و از آنها توقع وفاداری و صداقت دارند. این گروه افرادی اجتماعی نیستند ( نه دیگه اینقد بابا ) اما روابط دوستانه خود را طی سالهای متمادی حفظ می کنند( حالا... (ببینیم چی میشه ... هیچی معلوم نیست هنوز
...
متولیدن این ماه از حافظه خوبی برخوردارند و از لطیفه گویی لذت می برند . آنها در رابطه با دوستانشان سخاوتمند و مهمان نواز. همچنین زمانی که افراد بیگانه از آنها کمک بخواهند یا نیاز به مصلحت اندیشی ایشان داشته باشند از آنها به گرمی استقبال خواهند کرد.
دوستان متولدین آبان همچون اعضای خانواده او به حساب می آیند و می توانند هر گونه توجه و کمک بی مضایقه ای را از او دریافت کنند. هر اندرزی که متولدین آبان به دوستان خود بدهند قابل تعمق و معتبر است ( گوش کنین خوب ... واسه شماست اینا) دوستان این گروه می توانند مطمئن باشند که متولدین آبان اهل خبرچینی و شایعه پراکنی (نیستند ( بر منکرش لعنت
: اما
احتمال دارد که متولدین آبان یک دوست را بدون اطلاع قبلی و آمادگی احضار کنند . اینها دوست دارند که دیگران گوش به فرمانشان باشند ( معلومه!) اگر این توقع آنها برآورده نشود و دوست به فراخوان فوری ایشان جواب ندهد دوستی آنان تمام شده تلقی می شود (اخطار) مگر آنکه ( نترسین خب , اینم یه فرصت دیگه ) مگر آنکه بار دیگر (دوست مورد نظر خودش برای برقراری ارتباط پیش قدم گردد ( پس چی؟ من و منت کشی ؟ عمراً
...
:روابط عشقی متولدین آبان
(بیخیال ... بگذریم )
...
: ماههای سازگار با متولد آبان
تیر و شهریور و مهر و آبان و آذر و دی و اسفندیاش بیان جلو ... از بقیه عذر خواهی می شود ( انشاءا... در (فرصت بهتری ازتون پذیرایی می کنیم
...
: استراحت کردن
استراحت کردن برای متولدین آبان دشوار است ( از دیازپام و اینا ... هی... چی بگم ) برخی از آنها حتی از موقعیتهایی که امکان استراحتشان را فراهم می سازد دوری می کنند( چی می گی ؟ کو وقت ؟) شاید به همین دلیل (پس از اتمام تعطیلات و در آغاز هفته اغلب چنین به نظر می رسد که آنها کمی بیمار یا کسل هستند (آره؟
...
: همبستگی های خوش یمن برای یک متولد آبان
(آهن و فولاد (طلا چی ؟ شوهره کلاشو بندازه هوا
(گرگ و بزمجه خاکستری ( خدا آخر عاقبتمونو ختم به خیر بگرداند
گیاه کاکتوس و پیچک
رنگ آبی متمایل به سبز
(عطر صمغ درخت حسن لبه ( حیفه این همه پول که رفت پای عطر و
(جواهرات و سنگهای قیمتی : مهره مار ( نه به خدا
...
: سلامتی متولدین آبان
متولدین آبان به ندرت بیمار می شوند ( تا کور شود هر آنکه نتواند دید ) اما زمانی که دچار یک بیماری شوند معمولاً موردی شدید و جدی است ( یعنی چی ؟) با این وجود با نیروی اراده راسخ خود بهبود خواهند یافت(خب به خیری گذشت)این گروه سلامتی خود را با کار بیش از اندازه و یا افسردگی به خطر می اندازند( اینجوریام دیگه نیست )
...
: نقاط حساس بدن متولدین آبان
(بگذریم بابا ... بی خیال ... زشته )
...
(و اما افراد سرشناس متولد آبان: (تشویق
پابلو پیکاسو
نیکلو پاگانینی
دیه گو آرماندو مارادونا
آلن دلون
ماری کوری
نیما یوشیج
جواهر لعل نهرو
پرنس چارلز
ایندرا گاندی
...
المیرا
و
(ملاحت ( خواهش می کنم بابا ... شرمنده نکنین ... من متعلق به همه شما هستم
...

Tuesday, October 17, 2006

سفر

... صورتش مثل خبر خوش بود
اینو مادرم هم بهش رسیده بود که می گفت : وارد که می شه انگار چراغ میارن , دل آدم واز می شه
ولی بعدش می گفت : وقتی رفتن ظرف هاشونو بدین خوب آب بکشن
...
بالای سرش ایستاده ام . در جوار عطر و رنگی که از موهایش بر می خیزد. آفتاب صبح بر پوستش جاری است و دورش هوای ییلاق و رنگ شکوفه های سیب را به پا کرده است. اگر نزدیکم می نشست که دیگر عید روزگارم بود . نفس کشیدن در هوای بلافصل او و از نزدیک به صورتش نگاه کردن. به این که ناگهان سر بلند می کرد و موج موج مریم و یاس و برق آب حوض را بر پلی رنگین کمانی به سوی آدم رها می گرد . که نگاه می آمد و می خورد به سینه آدم و از پشتش در می آمد و بر شیشه پشت سر از وجودی شفاف و شیفته و زیبا , آهنگ های قشنگ بیرون می آمد و آدم کودکی می شد ذوق زده , سر چهار راه ها ایستاده , در وسط زنبیلهای تربچه های سرخ , در خیابان بندی باغی از یادهای دور , بر قالیچه ای در اتاقی از یک خانه اعیانی که بر حاشیه اش می شد راه رفت , که از ته راهرو آهنگ رقص های قدیمی می آمد و بچه گربه ای خاکستری در کار بازی با گلوله های کاموا بود ... همه اش زیر سر او بود.
اتوبوس شلوغ بود . اتوبوسی که ما را به سفر یک روزه می برد. فامیل جمع اند . همه . پسر بچه های صداخروسی شده با سایه سبیل بالای لب . دختر بچه های قد کشیده ای که ناز دارند و دیگر محل ما نمی گذارند.
پیاده که می شدیم , تا مدتی توی ژست بودم و به طرفش نگاه نمی کردم . بعد که گفت و گوها و آوازهای جمعی شروع می شد او را می آوردم وکنار خودم می نشاندم. به راننده می گفتم آقا برو .
می گویم برود و برود و از تمام مقصد ها پرهیز کند. روز همیشه در همین ساعت بماند . آفتاب هیچ وقت زیاد بالا نیاید . ما از این پیله هیچ وقت خارج نشویم. جاده ها خلوت و پر درخت باشند.
حواسم به بیرون نبود . گرم است؟ سرد است؟ به کدام جهت اصلی رهسپاریم ؟ آفتاب با تاب موهایش کارها دارد. اتوبوس را مه مهربان خرمالویی رنگی پر کرده است. سرم پر است از آهنگهای رقص قدیمی . دستم را دراز می کنم. دست دستکش پوش سفیدش را به سویم دراز می کند. سرم را با موهای سیاه تابدار به سویش خم می کنم . لبخند بر لب از جا بلند می شود و به سویم می آید. سرم از عطرش پر می شود از عطر یاس های بنفش. به یک اشاره دستم آهنگ شروع می شود. اشاره ای دیگر و چلچراغی از سقف می آویزد و ما در این تالار فاخر زیر باران قطره های رنگین کمان نور به چرخش در آییم . و زندگی مان از این دیوارهای فاخر آنسوتر نمی رود ... که یاد سرو ریختم که می افتادم , چشمم که به پشت دست زخمی و پوسته پوسته ام که می افتاد , به همش می زدم
...
تا یکی دو سال پیش قبل از آنکه از محله مان بروند هنوز گاهی با برادر بزرگترش (موسیو داوید ) به خانه مان می آمدند . موسیو داوید معلم ویولون مدرسه بود. یک روز که داشتند از در بیرون می رفتند , ولی هنوز پشت در بودند , مادر که سر حوض داشت دست نماز می گرفت بلند بلند گفت : ظرف های این ها رو خوب آب بکشین... اصلاً ظرف و ظروفاشونو سوا بذارین
بعدش دیگه به خانه مان نیامدند.
...
...
فقط کافیه چشاتو ببندی , اونوقت قویترین و پرزورترین خوابای دنیا هم نمی تونن بیان تو چشای کوچولوت.
بیدار که شدم همینو یادم مونده بود. نفهمیدم تا کجاشو باباتی واسم تعریف کرد , چقدرشو خودم ساختم , اصاً چقدش جزء خوابم بوده ... فقط یادم بود که دستمو گرفت تو دست بزرگش که زخماش خوب شده بود و دیگه پوست پوست هم نبود و گفته بود : فقط کافیه چشاتو ببندی
: چشامو که بستم باباتی این جوری شروع کرد
... صورتش مثل خبر خوش بود

Thursday, October 12, 2006

... وقتی بودی


با تو می خندیدم
با تو می گریستم
با تو رویا می دیدم
هر لحظه کنارم بودی
تو را نمی دیدم
...
بی تو می خندم
بی تو می گریم
بی تو به خواب می روم
با من نیستی
...
هاله 17مهر 85

Friday, October 06, 2006

... که فردا روز دیگری است

چند ماهه همش»
خیلی نگذشته / ولی به قول آل پاچینو تو فیلم مترسک " برای خودش یک عمر است
...
از لحظه عزیمت تو به سرزمین مجازروزهاست در میان یادداشتها ، خاطره ها و صحنه های پراکنده جای خالی ات باقی است /هوا اما این روزها آلوده است و من خوشحالم که لااقل تو آنجا در میان نوارها حال بهتری داری / دلم برایت تنگ است و میان این همه دویدن های بی فرجام و رسیدن های بیهوده /به شوق دیدار دوباره ات روزشماری می کنم
...
تو رو تو اون جعبه تیره به هر کجا که می خوان ببرن / دستت تو دست من / سر شبی از شب های عید / تو یه خیابون قشنگ و غرقه در نور / یه واک من تو جیب من / یه هدفون تو گوش تو / یه هدفون تو گوش
...
هم کلاس من , پا به پای پنجره که با حرکتی آرام در گذر است می دود...رویش به من است و لبخند می زند و انگار اشاره می کند نزد او بروم ...یک لحظه بعداز لب پنجره پائین پریده ام و حالادوتایی با پای برهنه بر چمن های خیس در کنار هم می دویم
...
چند قرن است مادر برای ناز کشیدنم به پشت در اتاقم نیامده ؟ چند سال است که پدر چند روز مانده به عید دستم را نگرفته تا با خودش برویم و بنفشه برای باغچه حیاط بخریم ؟ چند سال است زمستان ها هنگام برف , کبوترهایی را که حال پرواز نداشتند با محمود نگرفته ام ؟ چند سال است دستان بزرگ پدر روی بینی کوچکم کشیده نشده و صدایش در گوشم نپیچیده که : "فین کن " ؟
...
بعد از ظهری است / در یکی از روزهای نه تعطیلم / در گذر از یک پارک نه چندان پهناور این شهر / که همین طوری دارم رد می شوم / ناگهان یادش به شکل بسیار غریب بسیار زنده ای به دلم می افتد / که می دانم / که مأموریت یا نمایندگی زیستن و نگاه کردن به چیزها را حالا که او از راه مانده به من سپرده است
...
«یادته دیگه … من دستم تو دستت با هم … زیر بارون ...روی فرشی از اقاقیا … زیر چتری از اقاقیا … در عطر نمناک اقاقیا

...

اینان , همه , هستی شبح وارشان را در جرعه های پراکنده ای , مثل همانها که خیلی دوست می داشتند , دارند در ذهن بازمانده هایشان ادامه می دهند . زندگی ذهنی ای که فایده ای به حالشان ندارد که دلشان می خواست که هنوز باشند , حتماً دلشان می خواست که هنوز باشند که قدری سالم باشند , قدری آرامش ذهن داشته باشند , در جرعه های خیلی کوتاه قدری بخندند , در کنار عزیزانشان قرار و تسلی داشته باشند , در فراغت های خیلی پراکنده کنار عزیزان بنشینند و آب معدنی ای (چیزی) بنوشنند...
یادشان در اوج شادابی زندگی است که پیش نظر همه مان آویخته و در جاها و لحظه هایی شانه به شانه همراهمان هستند و اگر به خاطرشان میاوریم در جاهایی است که فضایش لایق آنها را از ذهن بیرون کشیدن و در باغ و باغچه و دریا رها کردن است...
بلند می شوم , آلبوم عکس های قشنگ قدیمی خاطره انگیز , از آدم های مرده و رفته , با جامه های از مد افتاده شان , آدم هایی که حامل و حافظ یادهای خوش زندگی ما بودند را می بندم و می گذارم در کتابخانه که دیگر نه از تاک نشان بماند نه از تاک نشان
« ...که فردا روز دیگری است
»

Sunday, October 01, 2006

... هدیه... تا نینا



...
چراغها را خاموش می کنم
آرام میایم کنارت دراز می کشم
نفس می کشم ... آرام
مبادا صدای نفسهایم بی خوابت کند
خواب از چشمهایم فرار می کند
بلند می شوم
نگرانم بیدارت کنم
خوابت سبک است
قدم هایم را آهسته برمی دارم
می روم کنار پنجره
در تراس را باز می کنم
آرزوهایم را می سپارم به باد
برگهای شمعدانی توی گلدان هم خوابیده اند
نوازششان می کنم
انگار روح تو را می نوازم تا تو دستهایت را به باد بسپاری
و باد
جانی دوباره بگیرد
شهر در خواب است
تمام شهر , جز من
باد پائیز در موهایم می رقصد
برمی گردم کنارت دراز می کشم
چطور می توانی اینقدر آرام بخوابی
چشمهایم را می بندم
شروع می کنم به شمردن نفسهایم
از ده تا ... صفر
دوباره از سر می گیرم
همچنان خوابیده ای
خوابت آرام است , سبک
با انگشتانم آرام روی پیشانیت می کشم
قدیمی ها می گویند : پیشانی بلند , بختش بالاست
و تو
خوشبخت ترینی
خوابیده ای
باد پائیز همه را به خواب برده
جز من
جز من که
... نگهبان خواب توأم

هاله 24/9/2006