Friday, March 31, 2006

فتوگرافی


وجود مبارک مادر عزیزتر از جانم یک ماه پیش
پیرو عارضه کهن اما همچنان تازه آرتریت روماتوئید
نیازمند اخذ عکسی بود تمام قد
حضرات مستطاب ، همه رجای واثق دارند که حقیر را
به قدر بال مگسی هوای رفتن به اماکن مدیکالی
نظیر « رادیولوژی » نیست
ولی چه کنم که حال فدوی بودن ما ، همراهمان کرد با مادر
تا بلکه اطباء در پی رویت فتوگرافی تمام قد وی
-دریابند چرا سفینه جانش - هی کژ می شد و مژ می شد
مع الاسف ، روز موعود در پی صرف وقتی طویل
نوبت از آن او شد و رفت و البسه از تن خارج نمود و ایستاد
... و

بابا جون ، یکی زنگ زد بهم کار واجب داشت باهاش
گفت بهش بگم فی الفور
تندی رفتم بهش بگم فی الفور
...
خب تقصیر خانوم عکاس باشیه دیگه
... دکلانشورو زد زود
...و

Saturday, March 25, 2006

...


و تو به طیب خاطر
...
همچون قطره آبی زلال بر کف دست
...
آرام خواهی بود و سبکبال
...

Monday, March 20, 2006

... یادته


دیروز از کنار کوچه اسرارمون گذشتم که پر از خالی عطر اقاقیاست
یادته وقتی بارون می بارید سطح کوچه پر از اقاقیا می شد
و عطر اقاقیا همه جا رو فتح می کرد
اصلاً واسه همین راهمون رو دور می کردیم تا از کوچه اسرار رد بشیم
یادته … من دستم تو دستت … یه شلوار جین مارک وطنی به پام
یه پولیور دست بافت به تنم
یادته … من دستم تو دستت
امروز آسمون سیاه و سفید و ابرهای آشوب زده و نم نم باران ، نشت بهار
یاد امنیت روزهای کودکی ، یاد جیب های پر پول کودکی
شب جمعه ، سینمای بی ستاره ، فیلمهای اکران نوروزی
یه ساندویچ کالباس با جعفری و پیاز خرد شده و خیار شور و … خردل
و همه اینها یعنی هجوم بی لجام یادهای امن عید
یادته دیگه … من دستم تو دستت
با هم … زیر بارون
روی فرشی از اقاقیا … زیر چتری از اقاقیا … در عطر نمناک اقاقیا

Tuesday, March 07, 2006

... این روزها


این روزها تا نزدیک شدن به موسمی دگر ، همه در تکاپو و تلاشند
و من در عذاب کم حافظگی جوانی رویم به سالیست دور
خیلی دورتر از 10 سال پیش ، سالی کم رنگ ، محو ، پراکنده و بی ترتیب
که بین من و تو بمباران بود و فرودگاه و دستهامان که رفت به خاک
برای کاشت بنفشی یک گل و دست تو که ماند به خاک
تا همیشه
و بوی شوری دستان بزرگت و تفاوت حجم دستان بزرگت و دستک من
!...
از لحظه عزیمت تو به سرزمین مجاز
روزهاست در میان یادداشتها ، خاطره ها و صحنه های پراکنده جای خالی ات باقی است
هوا اما این روزها آلوده است و من خوشحالم که لااقل تو آنجا در میان نوارها حال بهتری داری
دلم برایت تنگ است و میان این همه دویدن های بی فرجام و رسیدن های بیهوده
به شوق دیدار دوباره ات روزشماری می کنم
مادر می گوید : احوال اگر خوش باشد زندگی زود می گذرد
و من می بینم که زمان در التهاب به ناخوش چه پر شتاب تر می گریزد

Thursday, March 02, 2006

...


در قفس هستم
نه تنها در اداره
بلکه اصولاً
میله ها در درون من اند