Tuesday, July 04, 2006

جراحی انگیزه ها

چهار سال / چند ماه
اینجا
خیلی نگذشته / ولی اخه دیگه انگار همین دیروز بود
المیرا که واسه خودش کلاسی داره و هیچ موقع سرزده به اینجا سر نمی زنه و ترجیح می ده این ملاقات با لباس رسمی صورت بگیره ( من که این طوری فکر می کنم ) و وقتی ببینیش تو رو یاد موسیقی کلاسیک و رهبری ارکستر فیلارمونیک و شخصیتهای سرگشته تارکوفسکی می اندازه و صدای صبور و آرامش پشت تلفن احتمال هر گونه بحران و کودتا و شرایط اضطراری رو منتفی می کنه / بلانش که از همون نوشته های برگمان اش مهرش رو انداخت توی دلم و پای ثابت و ماندگار اینجاست و هر وقت که می یاد اینجا زیر یه خمم رو می گیره و رسماً فیتیله پیچم می کنه / فائزه محجوب که سعی بسیار در نگه داشتن حرمت ها دارد / لوتوس که پدرت رو در می یاره تا یه کم لبخند بزنه و عجیب مهربان است و یکرنگ زیر آن چهره استتار شده مجازی / مرد مصلوب که انگار از این جا خیری ندید و راه خودش رو جدا کرد و امیدوارم به حوزه استحفاظی مطمئن تری کشیده شده باشه / شاید ترجیح داده که عشق به نوشتن رو لابلای چیزهای دیگری تجربه کنه / و جاش ماههاست که خالیه / و نوید عزیز / آقای نوید عزیز و مهربان و خونگرم و پای بند به اصول با رگ و ریشه و فرهنگ غلیظ ایرانی / حتی آنجا / با همه حرمت نگه داشتن هایش / و سارای تنهایی من / شاعر مسلک / با لهجه شیرین سکوت / مدیر دیروز و آلاچیق مکانیکی امروز / یا آن غریبه هزار نام که اصرار عجیبی در پته روی آب انداختن دارد و در دشمن تراشی نظیر ندارد / که کاش سبیل داشت چون مردونگی رو یادش نمی رفت / و دزدکی که این روزها دزدکی آمد و عجیب ذهن خلاقی دارد و ... و.../.../.../ و اون دوست کوچک و عزیز و کاریزوماتیک و حالا دیگر بسیار اگزوتیک که جایش بین لینکها خالی شد و می گه خسته است این روزها و شاید کلافه و عشق لباس مارک داره و پای ثابت این جا بود و هست و امیدوارم که باشه همیشه و هویتمندی مستقلش و متفاوت بودنش کشته منو و برای زیر اخیه کشیدن حاضر یراقه همیشه و اصلاً همون بود که دستمو گرفت آورد پرتم کرد اینجا و حرصت رو هم که هر چی در بیاره و هر چی هم که بخوای بهش بگی و هر چی هم که بخواد بهت بگه و ... باز هم تو چاره ای نداری مگه این که دوستش داشته باشی/
این جا / آن جا / همچنان سرپا هستند / فارغ از جو ملتهب و سیاست زده و سر در گم / ولی همچنان حسابگر و دست به عصا / و دور تسلسلی که گویا یک اصل و قاعده است ...
فضای دگرگون شده و وقیح این دوران ذهنت را به هم می ریزد /تو را برای عقیده و مضمونت کوک می کنند / باید بی رگ باشی و تحمل کنی ... / تحمل به قیمت به گند کشیده شدن / .../
اما با این همه موجودیت ناچیز من از همین فضای سایه روشن و آمیخته با خاطرات تلخ و شیرین است . آیا دوستی در این دوران به هم ریخته و به مرز انحطاط رسیده ؟ / مفهومی دارد که بگوئیم هر چه از دوست رسد نیکوست ؟/
حضور کم رنگ و هر ازگاهم در این صفحه شاید توجیه این تداوم حضور در زادگاهی باشد که پشت کردن کامل به آن یعنی از اصل دور افتادن و نفی مقطعی از زندگی / اگر بازی تمام نشده باشد چه جایی بهتر از اینجا که تو را به عشق نزدیک تر کند ؟ / اینجا با همه خاطرات خوش و ناخوشش حالا دیگر برای من تبدیل به یک نوستالژی شده است و من همیشه مدیون آن عزیز کوچک و کاریزوماتیک هستم که مرا در این آشفته بازار پرت کرد وسط این همه نوستاژی/
چهار سال / چند ماه
خیلی نگذشته / ولی به قول آل پاچینو تو فیلم مترسک " برای خودش یک عمر است