اینارو خودت نوشتی ؟
تقدیم به ... با عشق و نکبت
جسدش رو گذاشته بودن بین دو تا ستون گرد و قطوری که قرینه هم دو طرف اتاقش بود / ستونهایی که حالا دیگه به شکل اغراق شده ای هم اندازه جسد بودن / حالا دیگه واقعاً اتاقش قناسی داشت / یعنی همیشه خودش می گفت : اتاقم قناسه
من یادم هست . تو یادته؟
باز که همون جا نشستی/ .../ وسط این همه کاغذ پاره / تکیه دادی به تختم که چی / می خوای از چی سر در بیاری / تا چند دقیقه دیگه میان و منو می برن / اون وقت تو می مونی و حسرت تموم نیامدن های طولانی ات / سنگینی هوای این اتاق بدون من تنفست رو به شماره می اندازه / و تو بالاخره باور می کنی که من نیستم
کابوس / عطر اتاق دم کرده و یه خورده بیست و چهار سالگی
اندازه جسد بزرگتر از خودش بود/ شاید هم باد کرده بود / نمی دونستم چند ساعته که مرده / وقتی همسایش پای تلفن گفت که مرده اصلاً نپرسیدم کی / پسرش رو خبر کرده بودن که جسدش رو ، رو به قبله کنه / طاق باز / بعد هم ملحفه تخت رو کشیده بودن روش / سرآخر هم زنگ زده بودن به من / به من که اینقدر باهاش صمیمی .../ داشتم بالا می آوردم / حیفه نعمت خدانیست / دم به دم میریزم بیرون / جرات نداشتم ملحفه رو کنار بزنم ومرده اش رو ببینم / آن هیکل درشت اگه باد کرده باشه منظره خوش آیندی نیست / چاق بود اما نه بدقواره / همیشه دلش می خواست پانزده بیست کیلو لاغرتر بود تا بتونه بیشتر بپره /- اگه هیکل تو رو داشتم دختر ، همچین می کوبیدم چاه نفت در بیاد- / .../
ارامش ... فقط در حضور دیگران
ببین / اومدن بالاخره / با برانکارد حمل جسدشون / چند ثانیه دیگه منو می زارن تو اون / حالا که از این بالا نگاه می کنم / از این ارتفاع می بینم چقد آسون بود / برانکارد رو می زارن رو زمین / می پرسن چیزی تو جیب های میت نیست ؟ / و تو نمی دونی / می ترسی ملحفه رو کنار بزنی و جسدم رو لمس کنی / می گی : نمی دونی / مرد کوتاه تر ملحفه رو کنار می زنه / اه اه ... جلو این همه همسایه / تو که می دونستی من اهل رودربایستی هستم / خب یه چیزی می گفتی / جیب بلوزم رو می گرده / و بعد دست می کنه تو جیب شلوارم / شلوارم تنگ شده واسم انگار / بالاخره / یه دکمه / یه شکلات که دیشب یادم رفت با چایی بخورم / و یه تیکه کاغذ که می دنش به تو / پسر صاحبخونه هم می آد / می شینه فاتحه می خونه / ملحفه رو می کشه رو سرم / شونه هامو می گیره / یه جوری که بهم برنخوره و خودشم خوشش بیاد / مرد کوتاه پاهامو می گیره / حتماً سنگین شدم بالاخره که صاحبخونه هم می یاد کمکشون / اما تو همون جا وایسادی / زل زدی به من
Ok… bye
در آمبولانسو که بستن تازه باورکردم که نیست / پسر صاحبخونه یه جوری که بدم نیاد و خودش خوشش بیاد شونه هامو گرفت تا منو ببره تو / گفتم عصر برمیگردم / وسایلشو می برم
بالاخره یاد گرفتم از نگرانی دست بردارم و به تداوم عشق بورزم
می ری / انگار دیگه هیچ بهونه ای واسه موندن نداری / اما من می مونم / دیگه واسه همیشه می مونم / بی نیاز از رفع همه نیازهای مادی / سبکبال بر فراز درهم ریختگی دلچسب اتاقم / حالا می تونم هر چی می خوام بنویسم / حتی اگه دیگرون خلوت اتاقم رو بهم بزنن/ دیگه حتی واسه نوشتن احتیاجی به قلم و کاغذ ندارم / همون طور که واسه خوندن نیازی به در دست گرفتن خوندنی ها نیست/ از ورای مادیت اشیاء معنویت اونا پیداست / و من غوطه ور در لذتی بی انتها
جسدش رو گذاشته بودن بین دو تا ستون گرد و قطوری که قرینه هم دو طرف اتاقش بود / ستونهایی که حالا دیگه به شکل اغراق شده ای هم اندازه جسد بودن / حالا دیگه واقعاً اتاقش قناسی داشت / یعنی همیشه خودش می گفت : اتاقم قناسه
من یادم هست . تو یادته؟
باز که همون جا نشستی/ .../ وسط این همه کاغذ پاره / تکیه دادی به تختم که چی / می خوای از چی سر در بیاری / تا چند دقیقه دیگه میان و منو می برن / اون وقت تو می مونی و حسرت تموم نیامدن های طولانی ات / سنگینی هوای این اتاق بدون من تنفست رو به شماره می اندازه / و تو بالاخره باور می کنی که من نیستم
کابوس / عطر اتاق دم کرده و یه خورده بیست و چهار سالگی
اندازه جسد بزرگتر از خودش بود/ شاید هم باد کرده بود / نمی دونستم چند ساعته که مرده / وقتی همسایش پای تلفن گفت که مرده اصلاً نپرسیدم کی / پسرش رو خبر کرده بودن که جسدش رو ، رو به قبله کنه / طاق باز / بعد هم ملحفه تخت رو کشیده بودن روش / سرآخر هم زنگ زده بودن به من / به من که اینقدر باهاش صمیمی .../ داشتم بالا می آوردم / حیفه نعمت خدانیست / دم به دم میریزم بیرون / جرات نداشتم ملحفه رو کنار بزنم ومرده اش رو ببینم / آن هیکل درشت اگه باد کرده باشه منظره خوش آیندی نیست / چاق بود اما نه بدقواره / همیشه دلش می خواست پانزده بیست کیلو لاغرتر بود تا بتونه بیشتر بپره /- اگه هیکل تو رو داشتم دختر ، همچین می کوبیدم چاه نفت در بیاد- / .../
ارامش ... فقط در حضور دیگران
ببین / اومدن بالاخره / با برانکارد حمل جسدشون / چند ثانیه دیگه منو می زارن تو اون / حالا که از این بالا نگاه می کنم / از این ارتفاع می بینم چقد آسون بود / برانکارد رو می زارن رو زمین / می پرسن چیزی تو جیب های میت نیست ؟ / و تو نمی دونی / می ترسی ملحفه رو کنار بزنی و جسدم رو لمس کنی / می گی : نمی دونی / مرد کوتاه تر ملحفه رو کنار می زنه / اه اه ... جلو این همه همسایه / تو که می دونستی من اهل رودربایستی هستم / خب یه چیزی می گفتی / جیب بلوزم رو می گرده / و بعد دست می کنه تو جیب شلوارم / شلوارم تنگ شده واسم انگار / بالاخره / یه دکمه / یه شکلات که دیشب یادم رفت با چایی بخورم / و یه تیکه کاغذ که می دنش به تو / پسر صاحبخونه هم می آد / می شینه فاتحه می خونه / ملحفه رو می کشه رو سرم / شونه هامو می گیره / یه جوری که بهم برنخوره و خودشم خوشش بیاد / مرد کوتاه پاهامو می گیره / حتماً سنگین شدم بالاخره که صاحبخونه هم می یاد کمکشون / اما تو همون جا وایسادی / زل زدی به من
Ok… bye
در آمبولانسو که بستن تازه باورکردم که نیست / پسر صاحبخونه یه جوری که بدم نیاد و خودش خوشش بیاد شونه هامو گرفت تا منو ببره تو / گفتم عصر برمیگردم / وسایلشو می برم
بالاخره یاد گرفتم از نگرانی دست بردارم و به تداوم عشق بورزم
می ری / انگار دیگه هیچ بهونه ای واسه موندن نداری / اما من می مونم / دیگه واسه همیشه می مونم / بی نیاز از رفع همه نیازهای مادی / سبکبال بر فراز درهم ریختگی دلچسب اتاقم / حالا می تونم هر چی می خوام بنویسم / حتی اگه دیگرون خلوت اتاقم رو بهم بزنن/ دیگه حتی واسه نوشتن احتیاجی به قلم و کاغذ ندارم / همون طور که واسه خوندن نیازی به در دست گرفتن خوندنی ها نیست/ از ورای مادیت اشیاء معنویت اونا پیداست / و من غوطه ور در لذتی بی انتها
<< Home