Thursday, February 23, 2006

آزادی انتخاب


واقعاً یه جورایی حیفه که آدم توی یه خانواده متولد میشه
اگه انسان با یه گروه بزرگ شه خودش رو محضور می کنه
که اونها رو دوست داشته باشه
ولی با این کار خودشو محروم میکنه از این که بتونه خانواده
و بستگانش رو به عنوان انسانهایی جدا و خارج از اون گروه
ببینه و بشناسه
در حقیقت شاید بشه گفت که به علت این شرایط
انسان هیچ وقت واقعاً نمی تونه به خانوادش عشق بورزه
چون آزادی که باید همراه این عشق و تعهد باشه
از ما گرفته شده
چیزی که شاید بشه بهش گفت : آزادی انتخاب

Sunday, February 19, 2006

...



دو روزه پی یکی از زخمیها می گردیم
اما پیداش نمی کنیم
باید صورتش رو به زمین مونده باشه
وقتی دهانتون رو به زمین چسبیده نمیتوان جهت
صدا رو درست تشخیص داد.
زخمش باید زخم بدی باشه
هرچی هست زخمی به سینه ندارد
چرا که هنوز می تونه فریاد بکشه


به تدریج صداش کم میشه و ناله ای می شنویم
شبیه خرخر
این خرخر همه رو منقلب می کنه


روز اول سه بار دراز کش برای پیداکردنش رفتیم
ولی ... هیچی
تا سحر بشه هر جا رو که فکر می کردیم گشتیم
ولی پیداش نمی کنیم
روز دوم ناله هاش آهسته تر می شه
احتمالاً گلو و دهانش خشک شده
فرمانده مان به کسی که اونو پیدا کنه قول سه روز
مرخصی اضافی می ده
قولی که همه رو به حرکت در می آره
با این وصف او را در نمی یابیم


روز اول تقاضای کمک می کرد
ولی شب دوم در عالم خیال با زن و بچه هایش حرف می زد
اسم زنی رو به زبان می آورد
غروب که شد صداش به خرخر از ته گلو گرایید
این صدای آزار دهنده رو تا صبح می شنیدیم
احتمالاً جهت وزش باد از سویی می آمد
که آنجا به زمین غلتیده بود
صبح که دمید فکر کردیم ... مرده
اما اون خرخر دوباره بلند شد
تا سرانجام تمام کرد
تمام

Saturday, February 18, 2006

سلام

سین گفت : من تا این توریست های آلمانی از باغ نرن بیرون ، حس هنری بهم دست نمی ده...
من دلم دو تا عاشق شهرستونی می خواد ، نه این تور آلمانی منظم
ژ بلند شد ، دست هاش رو دو طرف دهانش لوله کرد و داد زد ( به آلمانی داد زد ): سلام ، حالتون چطوره؟
سه زن میانسال ، پنج زن مسن ، چهار مرد کاملاً مسن و خانمی حدوداً 45 ساله – که راهنمای ایرانی تور بود –
و لب حوض پشت به ما ایستاده بودن و توی حوض زل زده بودن چرخیدن سمت ما و به ما زل زدن... هیچی نگفتن ...
ژ دوباره داد زد ( به آلمانی داد زد ) : سلام ، حالتون چطوره ؟
راهنمای تور به اعضای تور چیزی گفت . تور دوباره زل زد به کف حوض...
ژ دوباره داد زد ( به آلمانی داد زد ) : سلام ، حالتون چطوره ؟
تور چرخید سمت ما . راهنمای تور آمد طرف ما .
گفت : چرا داد می زنین خانم . خوب نیست . قشنگ نیست.
ژ گفت : احوال پرسی می کردم.
گفت : به چه زبانی ؟
ژ گفت : آلمانی .
گفت : اینا آلمانی نیستن ، ایرلندی هستن.
ژ گفت : دوستم گفت آلمانی هستن.
گفت : آلمانی نیستن . شمام لطفاً داد نزن. خوب نیست ، قشنگ نیست.
ژ گفت : دوستم گفت آلمانین . منم احوالپرسی کردم . خیال کردم خوب هست ، قشنگ هست.
راهنمای تور گفت : آلمانی نیستن ، ایرلندین. بعدشم اینا احوال پرسی نمی کنن. تو ایرلند و حتی آلمان مردم سلام نمی کنن عزیزم . وقتشون رو هدر نمی دن.
ژ گفت : نمی دونستم ببخشید . خیال کردم خوب هست ، قشنگ هست.
راهنمای تور رفت سمت تور که دوباره به ته حوض زل زده بودن. ژ نشست بر نیمکت . سین گفت : تو داری بازم حرص می خوری ژ . می دونم اما آلمانی ها خیلی شبیه ایرلندی ها هستن . عیب از اوناست.
ژ گفت ( آشکارا حرص می خورد ) : چینی ها شبیه ژاپنی ها هستن . همه سیاهپوستها آفریقایی هستن . هندی ها شبیه پاکستانیها هستن . پاکستانیها شبیه افغانیها هستن . افغان ها شبیه تاجیکها هستن . تاجیک ها شبیه ما هستن...
پست مدرن مثل پیتزا سبزیجات ... مدرنیسم مثل بیف استروگانف ... رئالیسم مثل استیک ... رمانتیسم ...