Saturday, August 25, 2007

...

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود"
زندگی را تماشا می کرد. رفتن و رد پای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ
و ستون ، به در و دیوار دل می بندند
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند ، ستونها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاج های شکسته و غرورهای تکه پاره شده را لابه لای خاکروبه های دنیا دیده بود
او همیشه آوازهایی درباره دنیا می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدم ها با این آوازها کمی بلرزد
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد. آواز جغد را که شنید گفت : بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی
آدم ها آوازت را دوست ندارند. غمگینشان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد چیزی نداری
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند
سکوت او آسمان را افسرده کرد.
آن وقت خدا به جغد گفت : آواز خوان گنکره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است
جغد گفت : خدایا ! آدم هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند
خدا گفت : آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدم ها عاشق دل بستن اند.
تو مرغ تماشا و اندیشه ای و آن که می بیند و می اندیشد ، به هیچ چیز دل نمی بندد
دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست
اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آن کس که می فهمد می داند آواز او پیغام خداست که که می گوید :
" آنچه نپاید ... دلبستگی نشاید

Friday, August 24, 2007

آینه


اگه گفتی زیباترین زن دنیا کیه ؟؟؟

Tuesday, August 21, 2007


ایستادیم"
...
عکس گرفتیم
...
عکس من نیافتاده است
...
تو نیامده بودی
...
من سایه داشتم
...
"در عکس غایبم