Wednesday, April 05, 2006

پناه


روزهای در کردن خستگی
نهایت آسودگی
وعدم دستهای بیش از حد پیدا و ترسانم
...
خیالم تاب بر می دارد
این همه خوشبختی مشکوک...!؟
...
پناه می برم به خواب
صورتم تکثیر می شود
روی قطعه های خودم
اقیانوسی از وهم آب
رویای خیزاب
کابوس گرداب
از آب می گیرندش
روی دستهایم می میرد
...
دوباره به دنیا می آیم
خیالم تاب برداشته بود
پناهی نبود
حتی به خواب